• گریزون
  • جلوگیری از کپی کردن مطالب

    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن
    لوگوی وبلاگ
     

    صفحات اختصاصی
     

    آمار و اطلاعات

    بازدید امروز :17
    بازدید دیروز :6
    کل بازدید :57541
    تعداد کل یاداشته ها : 42
    103/2/29
    10:38 ع
    مشخصات مدیروبلاگ
     
    [0]

    خبر مایه
    عناوین یادداشتهای وبلاگ
    یاداشت پنجم عناوین یادداشتها[1]

     هوالحق 

    اول حجاب (نفس اماره ) در انسان اهل دنیا پرده ضخیمی بر روی این عوالم معرفت کشیده و بجز دارایی  دنیا و روابط و علوم دنیایی باور دیگری ندارند . فقط فکر خود رای خود منافع خود موقعیت و عزت وشوکت خود سر لوحه اموراتشان می باشد . این نفس اورا رهبری و با دیگران که در این وادی هستند برای جذب منافع همیشه در جنگ وستیز می باشند .  حال از شیخ محمود شبستری رحمته الله  بشنو

    غضب شد اندر او پیدا و شهوت             وز ایشان خاست بخل حرص ونخوت

    به فعل آمد صفتهای ذمیمه                    بتر شد از دد و دیو و بهیمه

    تنزل را بود این نقطه اسفل                   که شد با نقطه وحدت مقابل

    اگر گردد مقید اندر این دام                    به گمراهی بود کمتر ز انعام

    و گر نوری رسد از عالم جان                زفیض جذبه یا از عکس برهان 

    دلش با لطف حق همراز گردد                از آن راهی که آمد باز گردد

    به توبه متصف گردد در آن دم               شود در اصطفی ز اولاد آدم

    ز افعال نکوهیده شود پاک                    چو ادریس نبی آید بر افلاک 

    ارادت با رضای حق شود ضم               رود چون موسی اندر باب اعظم

    زعلم خویشتن یابد رهائی                    چوعیسای نبی گردد سما ِِیی

    دهد یکباره هستی را به تاراج              در آید از پی احمد به معراج

    رسد چون نقطه آخر به اول                 در آنجا نه ملک گنجد نه مرسل                  

     اما این انسان با طلب قرب حق از این افکار مشکوک نفس اماره دورگشته و آنرا با نور الهی که اورا منور کرده است بررسی و به کار های خطای خود اعتراض و خود را سرزنش کرده ودر قصور امورات خیر خود را مجرم میداند و پای طلب به نفس سرزنش کننده ( لوامه ) می نهد  .  ودر مسیر طریقت حقه الی الله قرار میگردد  .

    شریعت پوست ، مغز آمد حقیقت           میان این و آن باشد طریقت

    چو عارف با یقین خویش پیوست          رسیده گشت مغز و پوست بشکست

    وجودش اندر این عالم نپاید                برون رفت و دگر هرگز نیاید

    و گر با پوست تابد تابش خور             در این نشات کند یک دور دیگر

    درختی گردد او از آب و از خاک          که شاخش بگذرد از جمله افلاک

    چو سیر حبه بر خط شجر شد              ز نقطه خط ز خط دوری دگر شد

    دگر باره شود مانند پر گار                  بر آن کاری که اول بود بر کار

    رعایت تمامی واهم شریعت در سیر سالک الی الله واجب ولازم می باشد و در عرفان عمل نمودن به شریعت را طریقت می گویند . شریعت اقوال و طریقت افعالش و حقیقت احوال سالک می باشد تا به معرفت حق تعالی نائل گردد . اول و آخر عشق است

    جان چه باشد که تو سازی زو سند     حق به عشق خویش زنده ت میکند 

     این عشق بود که تو را به جانت میرساند ، همه آنچه گفتیم در گرو عشق به حق می باشد و جذبه اواست همه را بده عشق محبوب بخر .

    با محمد بود عشق پاک جفت            بهر عشق او خدا لولاک گفت

    با دو عالم عشق را بیگانگی             اندر او هفتاد ودو دیوانگی

    چون ببازی عقل در عشق صمد         عشر امثالت دهد یا هفت صد

    عقل را قربان کن اندر عشق دوست    عقلها باری از آن سوی است کاوست 

    عشق آن شعله ست کاوچون برفروخت هرچه جزمعشوق باقی جمله سوخت

    آتش عشق موجودیت سالک را گداخته واز آن وجودش را به وجود حق پرداخته ، مخلص را عشق به خالص رسانده . سالک تا از خود خالی نگردد نور حق در او تجلی نکرده ودر او نمی نشیند .

    ای تو جویای نوادر داستان              هم فسانه ی عشق بازان را بخوان

    چشم من ره برد شب شه را شناخت    جمله شب با روی ماهش عشق باخت

    لحم عاشق را نیارد خورد دد          عشق معروف است پیش نیک وبد

    عشق را با پنج وبا شش کارنیست    مقصد او جزکه جذب یارنیست

    عشق چون با پنج حس باطن سمت وجهت هفتم میرود در اندرون . 

    عشق از اول چرا خونی بود        تا گریزد آن که بیرونی بود

    تا شدم حلقه بگوش در میخانه عشق   هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

    چو عاشق می شدم گفتم که بردم گهر مقصود ، چه دانستم که این دریا چه موجی خون فشان دارد

    آنان که راه عشق نرفتند وبه اقوال بسنده کردند و فلسفه وحکمت آموختند از آسیب گهربارعشق حق محفوظ ماندند

    سخت تر شد بند من از پند تو              عشق را نشناخت دانشمند تو

    عامه را از عشق هم خوابه و طبق        کی بود پروای عشق صنع حق

    مایه در بازار این دنیا زر است             مایه آن جا عشق و دو چشم تر است  

    هر کسی را هست در دل صد مراد         این نباشد مذهب عشق و وداد

    پیر عشق تست نه ریش سپید            دستگیر صد هزاران نا امید

    هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم    میسرم نشد که چو دیگ بر سر آتش نخروشم

    از خلایق سه چیز پوشیده نیکوست اولش دین دومین اموال سوم ناموس انسان . پوشیدن سر عشق از لوازم طریق می باشد ، فاش شدن سّر حق درعشق بنده به معبود با مواجه شدن سالک با ماموران غیور الهی که پرده پوش و ستاری می باشند لازم اجراء و امریست بدیهی . از پرده بر افتادن سر عشق حق و مواجه شدن سالک با تازیانه انکار خلق امریست عادی .

     دروجود سالک عقل همان فیض الهیست که در برابر طلب ، به قوهّ متفکّره الهام میشود . اگر تفکّر از مقام طلب هدایات رحمانیه باشد یعنی انسان مرید آیات هدی باشد. لابد فیض هدایت شامل قوّه متفکّراش شود و اینست عقل مهتدی .

    امّا عشق الهی یعنی اجراء دستورات خداوند ، بدون دخالت عقل .

    دوستی را سه منزل است ، منزل اول ( هوا ) که صفت تن می باشد وخواصیت مشکات ، منزل دوم ( محبت ) که صفت دل است وخواصیت زجاحه ، منزل سوم ( عشق ) که صفت جان است وخواصیت مصباح .

    من نخواهم دایه مادر خوشتر است    موسیم من دایهً من مادر است

    من نخواهم لطف حق از واسطه       که هلاک خلق شد این رابطه

    در بیان این سه کم جنبان لبت         از ذهاب و از ذهب ور مذهبت

    چونکه اسرارت نهان در دل شود   آن مرادت زودتر حاصل شود

    گفت پیغمبر هر آنکو سرّ نهفت      زود گردد با مراد خویش جفت

    به همین خاطر کسی از معرفت سر وصدای نمیشنود ، متاع در بازار کم است خرید و فروش نمیشود ، چقدر بفروشی که با آن بهترش را بخری . اصلاً شنا سا و خریدارش نیست . چون بدست خریدارغیر نمی رسد باید بقیمت خود خریداری کند . در صورت ارائه فروشنده به غیرنیز کالا بی اعتبار میشود . 

    بار الهی ها

    مدتی گفتار بی کردار کردی مرحمت    روزگاری هم به من کردار بی گفتار ده

    سر بریدن واجب آمد مرغ را        کو بغیر وقت جنباند درا

     مِن عَرَفه نفسه فَقد عرفه ربه اول با آگاهی کامل بر شریعت و حدود الهی شروع میشود و کارش را ( مجاهده تقوا ) گفته اند که نیاز به مرشد ندارد و با پیروی پیران شریعت و مراجع با کفایت انجام میشود .

    دوم مرحله اصلاح نفس و شناخت آن و رهایی از حیله انگیزی و توجیه گری نفس بود ه وآنرا ( مجاهده استقامت ) گفته اند و نیاز به مرشد دارد و وجودش لازم است .

    سوم مرحله پی بردن به اسرار الهی و معرفت حق تعالی و آنرا ( مجاهده کشف ) گفته اند و هرگز بی مرشد راه رفته مقدور نمی شود .

    حال چون جلوه است زآن زیبا عروس   وین مقام آن خلوت آمد با عروس

    هست بسیار اهل حال از صوفیان       نادر است اهل مقام اندر میان